مؤدب
فریدولین از جشن تولد دوستش به خانه برگشت.
مادرش پرسید: دختر مؤدبی بودی؟
فریدولین: البته مادر!
مادر: مرتب نمیرفتی شیرینی برداری؟
فریدولین گفت: نه همان اول که وارد شدمپنج تا برداشتم!
پز!
پسری صد یورو در خیابان پیدا کرده بود. به خانه که آمد مادرش از او پرسید: آیا به ادارهی اشیای گمشده اطلاع دادی؟
پسرک گفت: نه چون این خیلی خوب نیست کهآدم بخواهد پز شریف بودنش را بدهد!
فراموشی
آلبرت از رالف پرسید: مامانت چطوری فهمید که دستهایت را نشستی؟
رالف گفت: هیچی فراموش کرده بودم صابون را خیس کنم!
دلیل
پسرک روی زمین نشسته بود و ناله میکرد. مادرش با دلسوزی پرسید: چی شده؟
پسرک خوردم زمین و زانویم زخمی شد.
مادر:کی این طوری شد؟
پسرک: نیم ساعت پیش.
مادر: پس چرا تازه الآن ناله و زاری میکنی؟
پسرک: آخه نمیدانستم تو در خانهای!
درک مزه
خواهر هانس برایش کتلت درست کرد و از او پرسید: مزه آنها چطوره؟
هانس گفت: مزخرفه!
خواهرش گفت: پس تو اصلا مزهی خوب را درک نمیکنی. در کتاب آشپزی نوشته شده بود مزهی آنها عالیه!
صاحب اصلی
کارل و گستاو از کنار آقای بلومر می گذشتند. آآقای بلومر از آن طرف نرده به آنها یک توپ نشان داد و پرسید: این توپ مال شماست؟
کارل پرسید: چطور؟ مگه به شما خسارت زده؟
آقای بلومر گفت: نه.
کارل: پس مال ماست!